خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کلنجک، کلنجار
خَرچَنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کُلَنجَک، کِلِنجار
که پائی کند دارد. مقابل تیزتک: کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این. خاقانی. دردا که بخت من چو زمین کندپای گشت این کندپایی از فلک تیزگرد خاست. خاقانی. ایام سست رأی و قدر سخت گیر شد اوهام کندپای و قدر تیزتاب شد. خاقانی. چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای. سعدی
که پائی کند دارد. مقابل تیزتک: کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این. خاقانی. دردا که بخت من چو زمین کندپای گشت این کندپایی از فلک تیزگرد خاست. خاقانی. ایام سست رأی و قدر سخت گیر شد اوهام کندپای و قدر تیزتاب شد. خاقانی. چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای. سعدی
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه. - امثال: وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف). بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه. - امثال: وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف). بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)